موضوعات آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
همیشه تنها
من هیچوقت دوست ندارم تنها باشم
از من پرسید زندگی رو بیشتر دوست داری یا من رو؟
گفتم: زندگی رو...قهر کرد و رفت و منم تنها شدم...
با وجودی که خبر نداشت تموم زندگیم بود وقتی اشتباه بزرگی ازش سر زد و نتونستی ببخشیش...فکر نکن گناهش بزرگه... بدون که روح واقعا کوچیکی داری .از قلبت پیروی کن تا هرگز پشیمان نشوی . .بزرگترین درس زندگی را بیاموز:عشق و فراموشی وبخشش . .عشق ترکیبی از قالب دو روح در تن است . .فقط یک شادی در زندگی وجود دارد دوست داشتن و دوست داشته شدن . .سرخ شدن چهره رنگ پاکدامنی است . .عشق مانند زبانه آتش است طلائی وسرشار از گرما . چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : هستی
دلنوشته
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:41 :: نويسنده : هستی
تنها نيستم
به سلامتیه كسی كه نمیشناستت
اما نوشته هاتو میخونه تا از درونت با خبر بشه و زیرش لایک میزنه نه واسه اینکه خوشش اومده واسه اینکه بهت بفهمونه كه تنها نیستی.. *******
از تمام شما عاشقام ممنوم
اين جا جايي كه ما بتونيم حتي واسه لحظه اي
عاشق شويم دوستار شما
**آرين**
خوهش ميكنم نظر يادتون نره
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : هستی
بی تو تنها ترین مسافر دیار عشقم
دیشب ترنم باران چشمتن پر صداقتت،متروکه قلبم را به لرزه درآورد.
لبخند غمگینت صومعه وجودم را در هم شکست.
سکوت سنگینت رنج قناری های در اسارت را به یادم آورد.
آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی ام به امید تو سر بر افراشته.
کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناهم در راه مانده به امید رسیدن به کوی تو
بی تو هیچم.
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : هستی
· آرزو به جان جوشم که جویای توباشم عاشق کسی باش که وسط راه به خاطرچیزدیگه ای که همه زندگی اش هسته تورو ول نکنه بره...
...
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : هستی
شانس
بعدازامتحان شیمی بابچه هاوایستاده بودیم زیردرخت کاج کنارابخوری وداشتیم درباره ی نمایشگاه بچه های علامه صحبت والبته غیبت میکردیم وبرای اونایی که نرفته بودن نمایشگاهوتوصیف میکردیم من ویکی ازدوستام به حالت خیلی افسرده ای به هم تکه داده بودیم (البته ناشی ازامتحان شیمی قشنگی بوکه داده بودیم)اون وسطا توی پرانتزیه چیزی درعین افسردگی اضافه میکردیم که نمیدونم ازکجابه من الهام شدکه برم واون طرف وایستم همین که من جاموعوض کردم جیغ دوستم بلند شد که وای این حشره ی سبزروی کله ی من چیه.......
مثل اینکه حشره نبودوگنجیشکای روی درخت ازسروصدای ماشاکی شده بون ومیخاستن بگن که برین بشینین سرکلاستون تاامتحان بعدی روهم گندنزدین واینقدرغیبت نکنین به خاطرهمین یکیشون..................
این اولین باربود که به شانس خودم امیدوارشدم
عزیز مهربانم کاش من هم مثل تو بودم .
تو که آینه ات زلالی و صداقت را از چشمه ها به ارث برده ،
نگاهت به آسمان پیوند خورده و مهربانیت دریا را به تحسین وا می دارد
و استقامتت کوه را ...
کاش میتوانستم لا اقل کمی مثل تو باشم
تو که اندوه دیگران نمی گذارد به دردهای خودت فکر کنی ،
تو که از دل شکستگی دیگران دل آزرده می شوی و از غم رفیق اندوهگین
و نارفیقی ها را به دل نمی گیری و در محبت به دیگران غریبه و آشنا برایت فرقی ندارد .
خوشا به حال تو که بهترینی ...
محبوبم برایت غبار را از آینه ها پاک می کنم و آفتاب را به مهمانی پنجره ها میخوانم
و جاده ها را به زیباترین گلهای بهاری فرش میکنم .
باران را به سبزه ها مژده میدهم .
بلبلان را به نغمه خوانی بر شاخه های شاخسار محبت دعوت میکنم
و از ابرها برایت سایبان میسازم
برای تویی که در عشق برایم جاودان خواهی ماند ...
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ استکه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است
دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست
دلم برای کسی تنگ است |
|||
![]() |