موضوعات آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
همیشه تنها
من هیچوقت دوست ندارم تنها باشم
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:45 :: نويسنده : هستی
دلنوشته
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:41 :: نويسنده : هستی
تنها نيستم
به سلامتیه كسی كه نمیشناستت
اما نوشته هاتو میخونه تا از درونت با خبر بشه و زیرش لایک میزنه نه واسه اینکه خوشش اومده واسه اینکه بهت بفهمونه كه تنها نیستی.. *******
از تمام شما عاشقام ممنوم
اين جا جايي كه ما بتونيم حتي واسه لحظه اي
عاشق شويم دوستار شما
**آرين**
خوهش ميكنم نظر يادتون نره
چهار شنبه 28 فروردين 1392برچسب:, :: 18:36 :: نويسنده : هستی
بی تو تنها ترین مسافر دیار عشقم
دیشب ترنم باران چشمتن پر صداقتت،متروکه قلبم را به لرزه درآورد.
لبخند غمگینت صومعه وجودم را در هم شکست.
سکوت سنگینت رنج قناری های در اسارت را به یادم آورد.
آفتاب من غروب نکنی که شاخه آفتابگردانی ام به امید تو سر بر افراشته.
کاشانه من ویران نگردی که آواره ای بی پناهم در راه مانده به امید رسیدن به کوی تو
بی تو هیچم.
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:42 :: نويسنده : هستی
· آرزو به جان جوشم که جویای توباشم عاشق کسی باش که وسط راه به خاطرچیزدیگه ای که همه زندگی اش هسته تورو ول نکنه بره...
...
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:40 :: نويسنده : هستی
شانس
بعدازامتحان شیمی بابچه هاوایستاده بودیم زیردرخت کاج کنارابخوری وداشتیم درباره ی نمایشگاه بچه های علامه صحبت والبته غیبت میکردیم وبرای اونایی که نرفته بودن نمایشگاهوتوصیف میکردیم من ویکی ازدوستام به حالت خیلی افسرده ای به هم تکه داده بودیم (البته ناشی ازامتحان شیمی قشنگی بوکه داده بودیم)اون وسطا توی پرانتزیه چیزی درعین افسردگی اضافه میکردیم که نمیدونم ازکجابه من الهام شدکه برم واون طرف وایستم همین که من جاموعوض کردم جیغ دوستم بلند شد که وای این حشره ی سبزروی کله ی من چیه.......
مثل اینکه حشره نبودوگنجیشکای روی درخت ازسروصدای ماشاکی شده بون ومیخاستن بگن که برین بشینین سرکلاستون تاامتحان بعدی روهم گندنزدین واینقدرغیبت نکنین به خاطرهمین یکیشون..................
این اولین باربود که به شانس خودم امیدوارشدم
عزیز مهربانم کاش من هم مثل تو بودم .
تو که آینه ات زلالی و صداقت را از چشمه ها به ارث برده ،
نگاهت به آسمان پیوند خورده و مهربانیت دریا را به تحسین وا می دارد
و استقامتت کوه را ...
کاش میتوانستم لا اقل کمی مثل تو باشم
تو که اندوه دیگران نمی گذارد به دردهای خودت فکر کنی ،
تو که از دل شکستگی دیگران دل آزرده می شوی و از غم رفیق اندوهگین
و نارفیقی ها را به دل نمی گیری و در محبت به دیگران غریبه و آشنا برایت فرقی ندارد .
خوشا به حال تو که بهترینی ...
محبوبم برایت غبار را از آینه ها پاک می کنم و آفتاب را به مهمانی پنجره ها میخوانم
و جاده ها را به زیباترین گلهای بهاری فرش میکنم .
باران را به سبزه ها مژده میدهم .
بلبلان را به نغمه خوانی بر شاخه های شاخسار محبت دعوت میکنم
و از ابرها برایت سایبان میسازم
برای تویی که در عشق برایم جاودان خواهی ماند ...
دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است…
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد …
دلم برای کسی تنگ استکه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند…
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد…
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد…
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد …
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد …
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست…
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده…
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده…
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است
دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست
دلم برای کسی تنگ است
تو مثل ستاره چشمک زنی بر آسمان رویاهایم نمایان شدی
و مرا از اوج تنهایی به عرش بردی
و من تو را می ستایم ای سرا پا همه مهر
تو با قلب پاک و بی ریایت مرا از تاریکی نجات دادی
و من به تو مدیونم
آنگاه که در فراموشی به سر می بردم
آنگاه که در غم خفته بودم
آمدی ، آمدی و رو شن کردی جانم را
چه آرام آمدی و چه آهسته قلب مرا ربودی
حال تنها آرزویم این است :
که ای خدای مهربان تو را به قلب پاک او قسم که کمکمان کنی
و کلبه ی مارا گرم و با صفا نگه داری.
سلام دوستان گلم.
امروز یک سوال شاعرانه از همه شما می پرسم:
یک دیوار سفید بزرگ....
یک قلم مو
و دست تو برای نوشتن تنها سه کلمه بروی دیوار؟
چه می نویسی؟
هرچه دل تنگتان می خواهد بگویید...
در روزهای آینده یک آمار( صادقانه!) از پاسخهای شما در وب لاگ قرار می دهم...
در کوچه های بی گذر
اسیر لحظه های مکرر
عابری بی هدف بی مقصد...
آری این منم
کوله بار تنهایی به دوشم
خستگی تنها بالاپوشم
گلایه ای ندارم...
می سازم
می سوزم
می گذرم
شاید فردا گلی بروید
یادی از من در تو زنده کند
در آن لحظه من...
کی مرده ام...؟
شنیدم میخوای بری باز منو تنها بزاری !!
هر چی یاد و خاطرس پشت دلت جا بزاری !!
شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه !!
هر چیزی حدی داره ، محبتش زیادیه !!
شنیدم یه مدتی میخوای ازم دور بمونی !!
اینه رسمش ؟ که با این دل دیونه اینجوری کنی ؟
شنیدم همین روزا بازم میخوای بری سفر !!
بسلامت عزیزم ! اما همینجور بی خبر ؟
شنیدم گفتی باید برم سراغ زندگیم !!
حرف تو یعنی بسوزم تو غمه آوارگیم !!
شنیدم گفتی با اینکه خیلی چیز یادم داده !!
نمیدونم چی شده که از چشم من افتاده !!
شایدم تموم این شنیدنی ها شایعس !!
از تو اما نمی پرسم ، گفته باشی فاجعس !!
l و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید.
آری ، خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او ، تا فرمانروای او باشد.
نه از پای او ، تا لگد کوب امیال او گردد.
بلکه از پهلوی او ، تا برابر با او باشد
و از زیر بازوی او ، تا مورد حمایت او باشد
و از نزدیکترین نقطه به قلب او ،
تا معشوق و محبوب او باشد. دلتنگ توئم
ما ""مـــرد"" هستیمــ!
دستــــانمانـــ از تو زِبرتر و پهنـــ تر استـــ !!! صورتمانـــ تهـــ ریشیـــ دارد!!! گاهیـــ دلگیراز بیـــ وفاییـــ ها ، اما دلمانـــ دریــــاستـــ! جـــاىِـــ گریـــــهـــ كردنـــ بهـــ بالكنـــ میرویمـــ و سیـــــگار دود میــــكنیمـــ !!! ما با همــــانـــ دستانـــ پهنـــ و زبرتو را نوازشـــ میكنیمـــ !!! دریاییـــ از گرفتاریـــ همـــ باشیمـــ ،ولیـــ .. با همانـــ صورتـــ ناصافـــ و ناملایمـــ تو را میبوسیمـــ ونوازشتـــ میکنیمـــ .. تا تو آرامـــ شویـــ !!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوانـــــــــ""!!! آنقدر پولـــ و ماشینـــ و ثـــــروتمانـــ را""نسنجـــ فقطـــ بهـــ ما ""دلتـــ را بدهـــ"" تا زمینـــ و زمانـــ را برایتـــ بدوزیمـــ . . . ! ! !
هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه " دل خــود " مــدیـون مےمــآنم... بــرای تمـام "دلــم مےخواســـت" هاے بے جواب مــانـده اش!!!
سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے
یکــــ لحظـــه یکــ آن یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے تا سنکــــــوب نکنے " کاملا غریزے
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
امشب موقع خواب ، بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم
آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!
امشب موقع خواب ، بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم
آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز
تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز
ساعتها را جلو می کشند
وقت شرعی چشمانت زودتر از راه خواهد رسید رکعتی بر بوسه نگاهت خواهم گذاشت ربّنا لااقل آتنا…!. . .گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای یادت را رها نمی کند. . . مرا به دار آویختند که نامت را از یاد ببرم...
چه ساده اند این ساده اندیشان که نمی دانند ... نام تو حک شده ی قلب من است ، تو رو هرگز نخواهم کرد فراموش !! ســَــر مـــیــگـــُـــذآرَمــــ بــَــر رویــِـــ شــــآنــِــهــــ هـــایــِـــ تــُـــو
اگــه گریــه کردنـــم فــرقــی نــداره اگــه بـــا مــن بـــودنــ عــالــمی نــداره بـــــاشــه مــیــرمــ
بـــــاشــه مــیــرمــ بـــــاشــه مــیــرمــ بـــــاشــه مــیــرمــ
بـــــاشــه مــیــرمــ
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * آب و هوای دلم آنقدر بارانیست * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * دلتنگی عین یه مار اومده رو قلبم نشسته هر چند لحظه ... یا چند ساعت گاهی هم چند روز یک بار میآد نیششو فرو میکنه تو قلبم ... گُر میگیرم .. بعد آرووم میشم .. دوباره....................
این عشق برای من هیچ نداشت اما.... گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود اشک های هر شب من...!!!
شب رفتنت آرزو میکنم…!
به دل خواهی اولین دلهره
نشد تا تو هستی من عاشق بشم به چشمای تو قبل هر گریهای یه روزی تو آغوشمون بشکنه
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت
تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست! دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند. نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم، نه پایی که در نوردد مرزهایم، نه قلبی که بشکند سکوتم، نه ذهنی که سنگینم کند از حرف، نه روحی که آویزانم شود. من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"! می بینی قصه ی عشقمان!
دوباره عاشقت می شوم گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند
مثه خوابی...مثه رویا
شعر عاشقانه متن عاشقانه شعر جدایی شعر غم شعر زیبا میان ماندن و نماندن
فاصله تنها یك حرف ساده بود از قول من به باران بی امان بگو : آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
............................. دلم می خواد داد بکشم ز غصه فریاد بکشم- برم تو اسمونا دستی رو چشمات بکشم بگم فقط مال منی صدای اواز منی دلم می خواد باز دوباره برم و فریاد بکشم بگم که اغوش منی صدای خاموش منی دلم می خواد برم سفر برم از اینجا بی خبر برم به شهر عاشقی بگم فقط مال منی
وقتی اشتباه بزرگی ازش سر زد و نتونستی ببخشیش...فکر نکن گناهش بزرگه... بدون که روح واقعا کوچیکی داری .از قلبت پیروی کن تا هرگز پشیمان نشوی . .بزرگترین درس زندگی را بیاموز:عشق و فراموشی وبخشش . .عشق ترکیبی از قالب دو روح در تن است . .فقط یک شادی در زندگی وجود دارد دوست داشتن و دوست داشته شدن . .سرخ شدن چهره رنگ پاکدامنی است . .عشق مانند زبانه آتش است طلائی وسرشار از گرما .
از من پرسید زندگی رو بیشتر دوست داری یا من رو؟
گفتم: زندگی رو...قهر کرد و رفت و منم تنها شدم...
با وجودی که خبر نداشت تموم زندگیم بود
=============== هر صدا و هر سکوتی،اونو یاد من میاره ================================================ خسته شدم می خواهم در آغوش گرمت آرام گیرم.خسته شدم بس که از سرما لرزیدم...
========== به خاطر روی زیبای تو بود ========================================== عمر من تا دشت پرستاره اندیشه های گرم تا مرز ناشناخته ی مرگ و زندگی تا کوچه باغ خاطره های گریز پای تا دشت یادها هان ای عقاب عشق از اوج قله های مه آلود دوردستها پرواز کن پرواز کن به دشت غم انگیز عمر من
شناسنامه زندگی ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام
قلب من ، هرگز تو را محکوم و نقد نمی کنم. و نیز هرگز از آنچه می گویی شرمنده نمی شوم. می دانم تو کودک محبوب خداوندی ، و او در تابشی شکوهمند و عاشقانه ، از تو حفاظت می کند. قلب من ، به تو ایمان دارم. طرفدارت هستم ، و در نیایش هایم ، همواره برایت درخواست برکت می کنم. همواره دعا می کنم یاری و پشتیبانی مورد نیازت را دریافت کنی . قلب من ، به تو ایمان دارم. ایمان دارم که تو عشقت را با هر آنکس که سزاوارش باشد ، سهیم می شوی . از تو می خواهم به من اعتماد کنی . بدان که دوستت دارم و می کوشم تمام آزادی مورد نیازت را برای ادامه دادن به تپش شادمانه ات در سینه ام ، در اختیارت بگذارم . برای آنکه هرگز احساس از حضور من درگرداگردت ، احساس نا آسودگی نکنی ، هرکاری می کنم.
عاطفه
منو ببخش عزیز من اگه می گم باهام نمون
عاشقانه
آهای تو! تو که چشمای قشنگت خونه ی صدتا ستارست! تو که لبخند طلاییت واسه من عمری دوبارست!بیا و مثله گذشته جز من به همه شک کن! من بدون تو می میرم بیا و بهم کمک کن!
روی از من پرسیدند: برای چه زنده ای؟گفتم برای هیچ.روزی از تو پرسیدند : برای چه زنده ای ؟گفتی برای کسی که برای هیچ زندست.بدون تو...... من آواره ای هستم بی سرانجام.......کاش کسی راز سفرهایم رامی فهمید.......
من پری کوچک غمگینی را می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد و دلش را در یک نیلبک چوبی می نوازد و آرام آرام ...... پری کوچک غمگینی که هر شب از یک بوسه می میرد و هر صبح با یک بوسه به دنیامی آید....
وقتی که می رفتی پاییز بود....... بهار که نیامدی پاییز ماند....... تابستان که نیایی پاییز می ماند.....تو را به دل پاییزیت قسم...... فصل ها را به هم نریز! ویرانه ردپای طوفان است...... جنگل ردپای طوفان..... من ردپای تو ام....... همیشه پشت در خانه ات تمام می شوم..... به تو می اندیشم..... مثل پروانه به شمع...... و تو هر لحظه که از من دوری..... من به چنگال شتابنده ترین باد بیابان پیما سرگردانم..... و تو خود می دانی..... جای فاصله یک فاجعه است..... لحظه ها را دریاب......
با داشتن هیکلی ضایع تیشرت تنگ نپوشند و فیگور نگیرند 2-از کلاس پنجم دبستان صورتشون رو سه تیغه نکنند وافتر شیو نزنند!!! -3-پس از یافتن اولین مو در پشت لب احساس مردانگی نکنند و به فکر ازدواج نیفتن -در مهمانیها و محافل خانوادگی احساس بامزگی نکنند و چرت و پرت نگویند- ادعای با مرامی و با معرفتی و با وفایی ….نکنن- -کت و شلوار صورتی با بلوز زرد نپوشند و کراوات قهوه ای نزنن- احساس با غیرتی نکنند و راه به راه به ابجی کوچیکه گیر ندهند- از 9 سالگی پشت ماشین باباشون نشینند و پدر ماشین و در نیارن -مطالب چرت و پرت نگند و از خودشون تعریف نکنند- دخترها نمی تونند: -با داشتن دماغی تیر کمونی یا عقابی متالیک به جراح مراجه نکنند- -با دیدن یکی از خودشون خوش تیپ تر,میگرن نگیرن و از زور ناراحتی غش نکنند- -با داشتن قدی کوتاه کفش پاشنه 60 سانتی نپوشند و احساس قد بلندی نکنند- -روزی 24 ساعت با تلفن حرف نزنند- -- روزی 30-40 هزار تومان آت و اشغال نخرند -از مهمونی و عروسی و … برای هم خالی نبندند و با خالی بندی لایه اوزون و جر ندهند- -با یه دماغ عمل کرده احساس خوشگلی نکنند و فکر نکنند که مادر زادی همینجوری بودن- -مطالب چرت و پرت منو بخونند و از عضبانیت سکته نکنند- 9مهم تر از همه اینکه بعد از خواندن این مطلب به من بد و بیراه نگن و باحالی ومرام خودشون ثابت کنن و این دو یکی نیست...اشتباه نشود! عشق همان دوست داشتن نیست عشق رویائی است و دوست داشتن دنیائی دوست داشتن با عشق مقایسه نمی شود که اگر بشود از بین خواهد رفت عشق خلقت خداست و دوست داشتن خلقت عقل و دل انسان... عشق همچون خدا یکی است و برای هر انسان می تواند به تعداد انسانهای دیگر باشد جدائی برای عشق مرگ است در حالی که دوست داشتن می تواند برای مصلحت دیگری جدائی را تصمیم بگیرد عشق روحانی است ولی دوست داشتن جسمانی جسم میمیرد ولی روح جاودانه است کسی نمی تواند عشق را کنترل کند چرا که در عشق عقلی نیست عشق را معنی کردن گناه است چرا که در لغات ناچیز زبان نمی گنجد معنی کردن آن برابر با محدود کردن آن است ولی دوست داشتن محتاج معنی کردن آن است دوست داشتن با دل انسان است ولی عشق با جان.... عشق غرور را از انسان می زداید ولی دوست داشتن با غرور رشد می کند عشق از نظر خدا پاک است و دوست داشتن از نظر انسان... خدا عشق است و انسان دوست داشتن... بدرستی که خدا برتر از انسان است....
اگر فرد خاصی را در ذهن خود دارید، لزومی ندارد که همه ی این نکات را تند تند در مورد او امتحان کنید تا بفهمید که مجرد است یا خیر. می توانید این مسئله را خودتان به راحتی با نزدیک شدن به او و درخواست شماره تلفنش متوجه شوید. ممکن است بگوید که دوست پسر دارد، اما شما باید تلاشتان را بکنید. اگر چنین چیزی گفت می توانید از او بپرسید که دوست پسرش چطور به او اجازه می دهد که تنها بیرون برود و با عکس العمل او می توانید پی به راست یا دروغ بودن حرفش ببرید. در مواجه با یکی از همکاران این کار سختی است. چون نمی توانید مستقیماً جلو رفته و بپرسید دوست پسر دارد یا نه. برای چنین افرادی می توانید از همان راه هایی که قبلاً ذکر شد استفاده کرده و از حرکاتش پی به قضیه ببرید. پس اگر دیدید که همه ی علائم در مورد او نشاندهنده ی این بود که مجرد است، همه علاقه و اشتیاق و توان خود را جمع کرده و به سمتش بروید. اگر شما را رد کرد، ناراحت نشوید و فکر کنید که متاهل بوده است. زنان دیگری هم برای انتخاب کردن هستند
چه کسی آمادگی لازم را دارد؟ به خاطر داشته باشید که یک راه معین برای تشخیص این مسئله وجود ندارد. شما باید از ترفندها و راه های زیادی در این زمینه کمک بگیرید. حالات ظاهری زنان مجرد به اطراف نگاه می کند: در مهمانی ها و کلوب ها زنان متاهل معمولاً علاقه ای به اینطرف و آنطرف نگاه کردن نداشته و به دنبال همراهی برای خود نمی گردند. اما دخترهای مجرد پیوسته مشغول نگاه کردن به اطراف در جستجوی مردی برای همراهی هستند. به شما نگاه می کند و لبخند می زند: نگاه کردن معمولاً جزء اولین علائم علاقه است. و اگر می بینید که زنی شما را عمیقاً نگاه می کند و لبخندی روی لبانش است، به این معنی است که دوست دارد شما را هم امتحان کند. پس جلو بروید. با مردها در مهمانی صحبت می کند: اگر می بینید که زنی با مردها در فاصله های مختلف صحبت می کند، نشاندهنده ی این است که طالب گفتگو است. جلو رفته و سر صحبت را باز کنید تا بیشتر در مورد او بفهمید. با سایر زوج ها با ناراحتی نگاه می کند: اگر از دور مشغول نگاه کردن به او هستید و می بینید که با ناراحتی به سایر زوج ها نگاه می کند، احتمالاً یاد زمان هایی افتاده است که خود نیز کسی را در کنارش برای همراهی داشته است. اینجاست که شما باید وارد عمل شوید. حرکاتش به خوبی بیان می کند که مجرد است: زبان جسمانی یک فرد خیلی چیزها می تواند در مورد او بازگو کند. مطمئناً اگر زنی متاهل باشد موهای خود را افشان نمی کند و اینقدر به سادگی سمت مردها نمی رود. اگر اینقدر شجاعت دارید که به او نزدیک شوید، جلو رفته و ببینید که زبان جسمانی او چه می گوید: کسی که به صندلی تکیه داده و دست به سینه نشسته است: "جلو نیا وگرنه با پاشنه ی کفشم می کوبم توی صورتت." کسی که به آرامی بازو و پایش را لمس می کند: " بیا با هم صحبت کنیم." زیاد صحبت میکند: اگر مثلاً با یکی از زنان همکارتان شروع به صحبت می کنید، و در یکی از این گفتگوها به شما می گوید که سگی به اسم جولی دارد، آشپزی زیاد می کند، هر هفته به باشگاه می رود، و به کلاس های هنری نیز می رود به این معنی است که مجرد است و همه ی این کارها را برای مشغول نگاه داشتن خود انجام می دهد. معمولاً با دخترها برای گردش بیرون می رود: زنان متاهل اگرچه با دوستان دحترشان هم بیرون می روند اما وقت زیادی را هم برای بیرون رفتن با مردشان صرف می کنند. اگر می بینید که زنی فقط و فقط با دخترها بیرون می رود نشان دهنده این است که مردی برای بیرون رفتن با خود ندارد. با سایر مردها می رقصد: اگر می بینید که زنی در یک میهمانی با مردهای متعدد و مختلفی می رقصد (و می دانید که با یک گروه دختر به آن مهمانی آمده است) می تواند نشاندهنده ی این باشد که با مردی رابطه ندارد و در صدد برقراری ارتباط و شروع یک رابطه است. رفتاری بسیار دوستانه دارد: تجربه نشان می دهد که زنان متاهل در مقایسه با زنان مجرد رفتاری کمتر دوستانه با سایر مردها دارند. وقتی می بینید که زنی با همه مردها بسیار دوستانه و مهربانانه برخورد می کند، احتمال این وجود دارد که مجرد باشد. خودتان بفهمید.
سلامی دوباره...دلم واسه همتون تنگ شده بود... امروز نه شعر عاشقانه و نه جملات زیبا دارم...امروز می خوام داستان واقعی یه عاشق دل شکسته رو که کاملا هم واقعی هست و از زبون خودش هم هست واستون بنویسم...فقط اصرار خودش بود که اسما رو انتخابی بنویسم و واقعی نباشه... ................................... دوستی من با اون از اونجایی شروع شد که هم کلاسی دختر داییم بود و طوری نقش بازی کرده بود که حتی دختر داییم که نزدیک ترین دوستش بود فکرشم نمی کرد با کسی دوست باشه...در حالیکه از 12 سالگی!!!!!!!!! با پسره که 5 سال ازش بزرگتر بود دوست بود... خلاصه روز سه شنبه اواخر اذر 84 تو یه کوچه ...تو یه روز بارونی من اون رو طبق قرار قبلی دیدم...و همه چیز البته با عشوه های اولیه اون شروع شد.. اوایل هر چی میشد هی می گفت منو تهدید به جدایی میکرد ولی مطمئن بودم نمی تونه.. ولی نمی دونم چرا همیشه یه حسی به من می گفت اون مشکوکه..ولی من شاید دیگه کور شده بودم...اوایل دختر داییم گفت: یه بار به موبایلش زنگ زدن و اونم رفت یواشکی بیرون حرف زد ولی چون موقع زنگ زدن موبایل تو کلاس بودن و دختره هم پای تخته دختر داییم نمی دونم حالا چرا سریع شمار رو نوشته بود...به هر حال من این ماجرا رو جدی نگرفتم... تا اینکه یه روز بدون قرار قبلی رفتم دنبالش که دیدم با یه پسره رفت تو یه کوچه...باور کنید اون لحظه نه می تونستم نفس بکشم نه راه برم...انگار دنیا تیره شد...سرم گیج میرفت و .... خلاصه تا یکی دو ماه انکار کرد ولی می گفت اون پسره اشنای ماست و باهاش دوست نیستم ولی من رو واسه ازدواج میخواد و از این حرفا.... تا اینکه بوسیله همون شماره تلفن اسم پسره رو پیدا کردم و باهاش قرار گذاشتم... پسره خیلی چیزا گفت ...مثلا اینکه اونا از 5 سال پیش باهم دوستن و حتی دختره بهش گفته بود پسر عمه دوستم من رو می خواد ولی گفته بود خودم ردش می کنم...واسه پسره عجیب بود که ما 3-4 ماه بود که دوست بودیم..تو اون مدت دختره می خواست با اون مث اینکه بهم بزنه ولی ... به هر حال دختره می گفت که اون دروغ میگه و میخواد تو رو رد کنه..تو دو راهی مونده بودم تا اینکه قرار شد من و پسره یه طوری با دختره روبرو شیم.. پسره نگو به اون گفته بود و اونم اعتراف کرد و بالاخره من و دختر داییم و پسره و دختره باهم چندین جلسه گذاشتیم... دختره به من می گفت که من فقط تو رو می خوام ...به خدا حتی جلوی پسری که 5 سال بود باهاش بود...به من می گفت مجید(اسامی واقعی نیست) من فقط تو رو میخوام و حتی مادر و خواهر اون رو جلوی ما فحش داد و حتی موبایل اونو کوبید زمین و..... به هر حال منم نمی دونم چرا هنوز دوسش داشتم و مونده بودم... ولی تو این مدت فهمیدم که یه چیزی دختره رو وادار می کنه که از پسره بترسه و ازش حساب ببره... تا اینکه پسره بهم همونی رو که حس کرده بودم گفت.. گفت که باهم رابطه جنسی داشتن... یه جورایی ازش بدم اومد...ولی بازم نمی تونستم جدا شم ولی به خاطر ابروم به پسره گفتم دیگه ازش جدا میشم... همون شب به دختره زنگ زدم و فقط گفتم که باید دیگه جدا شیم و هر دومون فقط گریه می کردیم.. ولی دلیلش نگفتم چون به پسره قول داده بودم... تا اینکه یه روز همه رفتن تهران و من خونه تنها موندم...بهش گفتم بیاد خونمون ولی با دخترداییم نه تنها... همونجا بهش جریان گفتم و بازم گریه کرد و گفت می تونیم پنهون از اون باهم دوست باشیم ولی دیگه قبول نکردم و... تا یه هفته کارم شد فکر کردن و گریه.... تا دو ماه هم (دقیقیا همین اردیبهشت و خرداد دقیقا نزدیکای کنکور) کارم شد الکی کتاب دست گرفتن و به اون فکر کردن... تا اینکه پسره یه دروغ از من دراورده بود و بهش گفته بود اونم به دختر داییم گفته بود و من هم خیلی ناراحت شدم به دختره زنگ زدم و اونم بهم گفت می دونم اون دروغ میگه ...منم مجبورا باهاش دوستم تا به بابام چیزی نگه....( ولی واسه من دیگه مهم نبود راست میگه یا نه...؟؟) بهم گفت: مجید هنوزم دوستم داری؟ من که واقعا جا خوردم ....فقط گفتم: نمی دونم. بالاخره کنکورم دادم و حالا هم دیگه از الان یواش یواش باید شروع کنم و قسم هم خوردم که تا کنکور قبول نشم اسم دختری رو نیارم... شاید واستون جالب باشه این و بهت بگم که تو اون مدت که با اون دوست بودم حتی به دختری هم تو خیابون از روی منظور به خودم اجازه ندادم نگاه کنم... و اینکه تو اون مدت به کلاسی می رفتم که فقط من اونجا پسر بودم و به خدا قسم تو همون کلاس حتی دخترا تو دفترم شماره تلفن نوشتن زنگ نزدم ....واسم متن های عاشقونه نوشتن و لای دفترم که ازم قرض می گرفتن گذاشتن بازم اهمیت ندادم ولی حیف که...قدر عشقمون ندونست... بهم گفتی تا اخر دنیا دوستت دارم...حالا می فهمم چرا میگن دنیا دو روزه |
|||
|