درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
موضوعات
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان همیشه تنها و آدرس saidehsaedi.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 9821
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

آمار وبلاگ:

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 37
بازدید ماه : 37
بازدید کل : 9821
تعداد مطالب : 52
تعداد نظرات : 8
تعداد آنلاین : 1

دریافت کد پیغام خوش آمدگویی دریافت کد خداحافظی دریافت کد پرواز پروانه

<-PollName->

<-PollItems->


Up Page
همیشه تنها
من هیچوقت دوست ندارم تنها باشم
یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:42 ::  نويسنده : هستی       

 

·         

آرزو

  به جان جوشم که جویای توباشم

خسی برموج دریای توباشم

تمام آرزوهای منی،کاش

یکی ازآرزوهای توباشم.........


عاشق کسی باش که وسط راه به خاطرچیزدیگه ای که همه زندگی اش هسته تورو ول نکنه بره...


عاشق کسی باش که روزآخری که دیدیش ازکنارش فقط بالبخندردنشی که اون هم جوابتوبایه لبخندخشک وخالی بده...


عاشق کسی باش که تاابد,برای همیشه پیشت بمونه.

...
عاشق کسی باش که توی دریای خاطره اش غرق نشده باشی وساعت هاخیره به عکسش نشینی...


عاشق کسی باش که وقتی می دونی بایدازش جدابشی کمترمیری پیشش تازودبه نبودنش عاذت کنی...


عاشق کسی باش که واسه آخرین باربتونی بغلش کنی وبهش بگی:خداحافظ



یک شنبه 27 اسفند 1391برچسب:, :: 11:40 ::  نويسنده : هستی       

 

 

شانس
بعدازامتحان شیمی بابچه هاوایستاده بودیم زیردرخت کاج کنارابخوری وداشتیم درباره ی نمایشگاه بچه های علامه صحبت والبته غیبت میکردیم وبرای اونایی که نرفته بودن نمایشگاهوتوصیف میکردیم من ویکی ازدوستام به حالت خیلی افسرده ای به هم تکه داده بودیم (البته ناشی ازامتحان شیمی قشنگی بوکه داده بودیم)اون وسطا توی پرانتزیه چیزی درعین افسردگی اضافه میکردیم که نمیدونم ازکجابه من الهام شدکه برم واون طرف وایستم همین که من جاموعوض کردم جیغ دوستم بلند شد که وای این حشره ی سبزروی کله ی من چیه.......
مثل اینکه حشره نبودوگنجیشکای روی درخت ازسروصدای ماشاکی شده بون ومیخاستن بگن که برین بشینین سرکلاستون تاامتحان بعدی روهم گندنزدین واینقدرغیبت نکنین به خاطرهمین یکیشون..................
این اولین باربود که به شانس خودم امیدوارشدم


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 16:5 ::  نويسنده : هستی       

 

عزیز مهربانم کاش من هم مثل تو بودم .
 
تو که آینه ات زلالی و صداقت را از چشمه ها به ارث برده ،
 
نگاهت به آسمان پیوند خورده و مهربانیت دریا را به تحسین وا می دارد
 
و استقامتت کوه را ...
 
کاش میتوانستم لا اقل کمی مثل تو باشم  
 
تو که اندوه دیگران نمی گذارد به دردهای خودت فکر کنی ،
 
تو که از دل شکستگی دیگران دل آزرده می شوی و از غم رفیق اندوهگین
 
و نارفیقی ها را به دل نمی گیری و در محبت به دیگران غریبه و آشنا برایت فرقی ندارد .
 
خوشا به حال تو که بهترینی ...
 
محبوبم برایت غبار را از آینه ها پاک می کنم و آفتاب را به مهمانی پنجره ها میخوانم
 
و جاده ها را به زیباترین گلهای بهاری فرش میکنم .
 
باران را به سبزه ها مژده میدهم . 
 
بلبلان را به نغمه خوانی بر شاخه های شاخسار محبت دعوت میکنم
 
و از ابرها برایت سایبان میسازم
 
برای تویی که در عشق برایم جاودان خواهی ماند ...


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : هستی       

 

دلم برای کسی تنگ است که دل تنگ است
دلم برای کسی تنگ است که طلوع عشق را به قلب من هدیه می دهد
دلم برای کسی تنگ استکه با زیبایی کلا مش مرا در عشقش غرق می کند
دلم برای کسی تنگ است که تنم آغوشش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که دستانم دستان پر مهرش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که سرم شانه هایش را آرزو دارد
دلم برای کسی تنگ است که گوشهایم شنیدن صدایش را حسرت می کشد
دلم برای کسی تنگ است که چشمانم ، چشمانش را می طلبد
دلم برای کسی تنگ است که مشامم به دنبال عطر تن اوست
دلم برای کسی تنگ است که اشکهایم را دیده
دلم برای کسی تنگ است که تنهاییم را چشیده
دلم برای کسی تنگ است که سرنوشتش همانند من است
دلم برای کسی تنگ است که نیز نمی دانم او کیست

دلم برای کسی تنگ است



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : هستی       

 

تو مثل ستاره چشمک زنی بر آسمان رویاهایم نمایان شدی
و مرا از اوج تنهایی به عرش بردی
و من تو را می ستایم ای سرا پا همه مهر
تو با قلب پاک و بی ریایت مرا از تاریکی نجات دادی
و من به تو مدیونم
آنگاه که در فراموشی به سر می بردم
آنگاه که در غم خفته بودم
آمدی ، آمدی و رو شن کردی جانم را
چه آرام آمدی و چه آهسته قلب مرا ربودی
حال تنها آرزویم این است :
که ای خدای مهربان تو را به قلب پاک او قسم که کمکمان کنی
و کلبه ی مارا گرم و با صفا نگه داری.


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 16:1 ::  نويسنده : هستی       

 

سلام دوستان گلم.
امروز یک سوال شاعرانه از همه شما می پرسم:
یک دیوار سفید بزرگ....
یک قلم مو
و دست تو برای نوشتن تنها سه کلمه بروی دیوار؟
چه می نویسی؟
هرچه دل تنگتان می خواهد بگویید...
در روزهای آینده یک آمار( صادقانه!) از پاسخهای شما در وب لاگ قرار می دهم...
در کوچه های بی گذر
اسیر لحظه های مکرر
عابری بی هدف بی مقصد...
آری این منم
کوله بار تنهایی به دوشم
خستگی تنها بالاپوشم
گلایه ای ندارم...
می سازم
می سوزم
می گذرم
شاید فردا گلی بروید
یادی از من در تو زنده کند
در آن لحظه من...
 کی مرده ام...؟




دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 16:0 ::  نويسنده : هستی       

 

شنیدم میخوای بری باز منو تنها بزاری !!
هر چی یاد و خاطرس پشت دلت جا بزاری !!
شنیدم گفتی نگاهش واسه چشمام عادیه !!
هر چیزی حدی داره ، محبتش زیادیه !!
شنیدم یه مدتی میخوای ازم دور بمونی !!
اینه رسمش ؟ که با این دل دیونه اینجوری کنی ؟
شنیدم همین روزا بازم میخوای بری سفر !!
بسلامت عزیزم ! اما همینجور بی خبر ؟
شنیدم گفتی باید برم سراغ زندگیم !!
حرف تو یعنی بسوزم تو غمه آوارگیم !!
شنیدم گفتی با اینکه خیلی چیز یادم داده !!
نمیدونم چی شده که از چشم من افتاده !!
شایدم تموم این شنیدنی ها شایعس !!
از تو اما نمی پرسم ، گفته باشی فاجعس !!


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:57 ::  نويسنده : هستی       

l

و خدا زن را از پهلوی چپ مرد آفرید.
آری ، خداوند زن را از پهلوی چپ مرد آفرید
نه از سر او ، تا فرمانروای او باشد.
نه از پای او ، تا لگد کوب امیال او گردد.
بلکه از پهلوی او ، تا برابر با او باشد
و از زیر بازوی او ، تا مورد حمایت او باشد
و از نزدیکترین نقطه به قلب او ،

تا معشوق و محبوب او باشد.



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:55 ::  نويسنده : هستی       

دلتنگ توئم

تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد دوستت دارم

در این فکر
که تا چه حد برایم با ارزشی

در این فکر
که تا چه حد دلتنگ توئم

تو آن جایی
و من اینجا
در این فکر
که تا چه حد در اشتیاقِ
با دیگر
در کنار تو بودنم

در این فکر
که چگونه بیش از همیشه
قدر آن زمان
که در کنار هم خواهیم بود را
خواهم دانست

دوستت دارم



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:53 ::  نويسنده : هستی       

 

ما ""مـــرد"" هستیمــ!
دستــــانمانـــ از تو زِبرتر و پهنـــ تر استـــ !!!
صورتمانـــ تهـــ ریشیـــ دارد!!!
گاهیـــ دلگیراز بیـــ وفاییـــ ها ، اما دلمانـــ دریــــاستـــ!
جـــاىِـــ گریـــــهـــ كردنـــ بهـــ بالكنـــ میرویمـــ و سیـــــگار دود میــــكنیمـــ !!!
ما با همــــانـــ دستانـــ پهنـــ و زبرتو را نوازشـــ میكنیمـــ !!!
دریاییـــ از گرفتاریـــ همـــ باشیمـــ ،ولیـــ .. با همانـــ صورتـــ ناصافـــ و ناملایمـــ تو را میبوسیمـــ ونوازشتـــ میکنیمـــ .. تا تو آرامـــ شویـــ !!!
آنقــــدر مارا نامــــرد ""نخوانـــــــــ""!!!
آنقدر پولـــ و ماشینـــ و ثـــــروتمانـــ را""نسنجـــ فقطـــ بهـــ ما ""دلتـــ را بدهـــ"" تا زمینـــ و زمانـــ را برایتـــ بدوزیمـــ
. . . ! ! !


هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم
بــه " دل خــود " مــدیـون م
ےمــآنم...
بــرای تمـام
"دلــم مےخواســـت" هاے
ب
ے جواب مــانـده اش!!!


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:51 ::  نويسنده : هستی       

 

سنگــــــدل ترین آدم روے زمین هم که باشے


یکــــ لحظـــه


یکــ آن


یاد کسے روے قفســـه سینـــه ت سنگینے میکنهــ


اونوقتـ به طــور کامـلا غریزے نفس عمیقے میکشے


تا سنکــــــوب نکنے


" کاملا غریزے


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:48 ::  نويسنده : هستی       

 

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

امشب موقع خواب ،
 
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
 
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
 
 بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
 
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
 
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم





دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:46 ::  نويسنده : هستی       

 

آخر پاییز شد ، همه دم می زنند از شمردن جوجه ها !!

امشب موقع خواب ،
 
بشمار ، تعداد دل هایی را که به دست آوردی ...
 
بشمار ،تعداد لبخند هایی که بر لب دوستانت نشاندی ...
 
 بشمار ، تعداد اشک هایی که از سر شوق و غم ریختی ...
 
فصل زردی بود ، تو چقدر سبز بودی ؟!
 
جوجه ها را بعدا با هم میشماریم





دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:45 ::  نويسنده : هستی       

 

آری آغاز دوست داشتن است گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیند یشم که همین دوست داشتن زیباست
 
آنگاه که آوار تنهایی روحت را در هم شکست ، گوشه ی قلبت را بنگر ،
من آنجا به انتظارت هستم
 
دوستت دارم شاهدی ندارم جز کوچه پس کوچه های خلوت دل!
 
زین شاخه به آن شاخه پریدن ممنوع ، در ذهن بجز تو آفریدن ممنوع
غیر از تو ورود دیگران در قلبم ، عمرا ، ابدا ، هیچ ، اکیدا ، ممنوع!
 
سلامت میکنم ای غنچه ی راز / تو بودی از برای عشقم آغاز

تویی تنها دلیل زنده بودن / ندارم طاقتت با چشم در ناز



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:44 ::  نويسنده : هستی       

 

ساعتها را جلو می کشند
وقت شرعی چشمانت زودتر از راه خواهد رسید
رکعتی بر بوسه نگاهت خواهم گذاشت
ربّنا لااقل آتنا!. . .گستاخی خیالم را ببخش که حتی لحظه ای یادت را رها نمی کند. . . 
مرا به دار آویختند که نامت را از یاد ببرم...
چه ساده اند این ساده اندیشان که نمی دانند ...
نام تو حک شده ی قلب من است ، تو رو هرگز نخواهم کرد فراموش  !!


دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:42 ::  نويسنده : هستی       

ســَــر مـــیــگـــُـــذآرَمــــ بــَــر رویــِـــ شــــآنــِــهــــ هـــایــِـــ تــُـــو
آرآمــِــشــــ مـــیــگــــیـــرَمــــ اَز صــِــدآیــــ تـــَــپــِــشـهـــــآیـــــ قــَــلــبــــ تــُـــو
دِلــَــمــــ پــَـــروآز مـــیــکــُـــنــَــد دَر آســِــمــــــآنــــ قـــَـــلـــبــَــتـــــ
مــِــیــشــِــنــَــوَمــــ صــِــدآیــِـــ تــَــپــِــشـــهـــــــآیــِــ قـــَـــلــبـــَــتـــــ
اُوجـــ مـــیــگـــیـــرَمـــ تـــــآ مــَــحـــــو شــَــوَمــــ دَر آغــــوشــَــتـــــ
تــــآ خــُــودَمــــ رآ اَز خــُــودَتــــ بــِـــدآنــَــمـــــ
تــــآ هــَـمــیــشــِـــســَــر مـــیــگـــُـــذآرَمــــ بــَــر رویــِـــ شــــآنــِــهــــ هـــایــِـــ تــُـــو
آرآمــِــشــــ مـــیــگــــیـــرَمــــ اَز صــِــدآیــــ تـــَــپــِــشـهـــــآیـــــ قــَــلــبــــ تــُـــو
دِلــَــمــــ پــَـــروآز مـــیــکــُـــنــَــد دَر آســِــمــــــآنــــ قـــَـــلـــبــَــتـــــ
مــِــیــشــِــنــَــوَمــــ صــِــدآیــِـــ تــَــپــِــشـــهـــــــآیــِــ قـــَـــلــبـــَــتـــــ
اُوجـــ مـــیــگـــیـــرَمـــ تـــــآ مــَــحـــــو شــَــوَمــــ دَر آغــــوشــَــتـــــ
تــــآ خــُــودَمــــ رآ اَز خــُــودَتــــ بــِـــدآنــَــمـــــ
تــــآ هــَـمــیــشــِـــهــــ بـــَــرآیــَـــتــــ بــِـــمـــآنــَــمــــ
چــِـــهـــ لــِــذَتــــیــــ دآرَد تــــــآ صــُــبـحــــ دَر آغــــــوشـــِـــ تــُـــو بــِـــخـــوابـــَـــمـــــ

هــــ بـــَــرآیــَـــتــــ بــِـــمـــآنــَــمــــ

چــِـــهـــ لــِــذَتــــیــــ دآرَد تــــــآ صــُــبـحــــ دَر آغــــــوشـــِـــ تــُـــو بــِـــخـــوابـــَـــمـــــ



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:38 ::  نويسنده : هستی       

 

اگــه گریــه  کردنـــم  فــرقــی  نــداره
اگــه دوسـتــــ  داشتـــن  مــن  مــعــنــی نــداره

اگــه  بـــا  مــن  بـــودنــ   عــالــمی  نــداره

  بـــــاشــه  مــیــرمــ                          


اگــه یــادتــــ  نــمــیـاد  روزاِِِِِِِِیـــــــ  عــشـقــو
اونــ  هــمیه  نـــامــه  که  دلــــ  بــــراتــــــ  نــوشـــتـــو
اگــه  مـیـــزاریـــ  بــه  پــای   ســرنــوشــتو

  بـــــاشــه  مــیــرمــ                                               

 
 مــیرمــو  عـــشقـو  از  تــو   یــاد  مــی گـــیرمـــ
 کـــه  گــذاشــتــی  بــرمــو  راحــتــ  بــمیـــرمـــ

  بـــــاشــه  مــیــرمــ 

                                  
بـــــاشــه  مــیــرمــ  کـــه  دیــگــه تـــورو  نــبــیــنــــم
تــو نـــبــاشــی  چـــشــم  بـــه  راهــه  کــی  بــشـیـــنـم

  بـــــاشــه  مــیــرمــ 


اگــه  راحـتـــــــــ  میــشی  بــا  رفــتنــ  مــن  
اگــه  خــوبــ  نـیـســـتـــ  بــا  تـــو  راه  رفـــتـنـ   مــن

  بـــــاشــه  مــیــرمــ 


اخــریــن  بــاره  کــه  میــبــیــنــی  منـــو
مـــیرمــو دیـــگه  نــمی بیــنیـــ  مــنو

 



دو شنبه 14 اسفند 1391برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : هستی       


جمعه 11 اسفند 1391برچسب:, :: 11:57 ::  نويسنده : هستی