موضوعات آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
همیشه تنها
من هیچوقت دوست ندارم تنها باشم
این عشق برای من هیچ نداشت اما.... گلهای بالشم را " باغبان " خوبی بود اشک های هر شب من...!!!
شب رفتنت آرزو میکنم…!
به دل خواهی اولین دلهره
نشد تا تو هستی من عاشق بشم به چشمای تو قبل هر گریهای یه روزی تو آغوشمون بشکنه
چرا که تو قطب زنده غزلهای منی
ومن شکسته بال ترین عاشق چند بیت
تو هرچه می کنی بکن ، سزات با خدای من
پس چرا حالا "من" این قدر تنهاست! دور از این هیاهو
دلم کویر می خواهد و
تنهایی و سکوت و آغوش ِ سرد ِ شبی که آتشم را فرو نشاند. نه دیوار، نه در، نه دستی که بیرونم کشد از دنیایم، نه پایی که در نوردد مرزهایم، نه قلبی که بشکند سکوتم، نه ذهنی که سنگینم کند از حرف، نه روحی که آویزانم شود. من باشم و تنهایی ِ ژرفی که نور ستارگان روشنش می کند و آرامشی که قبل از هیچ طوفانی نیست
از کی "تو" اینقدر سنگ دل شد؟!...
اصلا این "او" را که بازی داد؟!...
که آمد و "تو" را با خود برد و شدید "ما"! می بینی قصه ی عشقمان!
دوباره عاشقت می شوم گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند
نظرات شما عزیزان:
|
|||
![]() |